اشك باید ریخت
زار باید زد
عشق یعنی این
خودپرستی را بارها
دار باید زد
شب پر از راز است
رازها را
باز باید خواند
نبری از یادت
شب مهتابی را
نفس خسته بی خوابی را
نبری از یادت
گرمی دست مرا ای دوست
رنگ چشمان من ای زیبارو
باز هم نیكوست
من تو را در قفس سینه خود می خواهم
من تو را می خواهــم !
نبری از یادت
آن شب تنهایی
آن شب ملتهب رویایی
دست من در طلب ماه به رخسارت خورد
دستی اما دل من را افسرد
من به چشمان تو جان بخشیدم
نی كه در چشمان تو جان را دیدم
نبری از یادت
من تو را می خواهم
باز بی چون و چرا می خواهم !
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : امیرحسین و زینب